شعر در مورد اسم الهام
شعر در مورد اسم الهام ، عکس نوشته و عکس
پروفایل تبریک تولد اسم الهام همگی در سایت پارسی زی.امیدواریم این مطلب که
حاصل تلاش تیم شعر و فرهنگ سایت است مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد.
شعر در مورد اسم الهام
واژه ها را سیاه نکن
بی تاب می شوم
از جنس درد
گاهی شبیه دیوار می شوم.
دستی برای قصه نوشتن ،
نیست اینجا
هرجا رسیدم
به حرف مردم،
سیاه می شوم
بازوی عشق
برای منِ افسرده
حکم چوب اعدام است.
باید سکوت کنم
وگر نه
انگشت نما می شوم.
هر جا رسید دست تو،
مرا سپید کن!
بی تاب می شوم
از جنس درد
گاهی شبیه دیوار می شوم.
دستی برای قصه نوشتن ،
نیست اینجا
هرجا رسیدم
به حرف مردم،
سیاه می شوم
بازوی عشق
برای منِ افسرده
حکم چوب اعدام است.
باید سکوت کنم
وگر نه
انگشت نما می شوم.
هر جا رسید دست تو،
مرا سپید کن!
من دختری سپید بختم
به چشم آینه نگاه کن!
به چشم آینه نگاه کن!
تو این خبر را که خوشبخت می شوم
به گوش خواب رفته ی شهر
فریاد کن.
از جنس دردم؛لیک حریر،
ظریف اندیشه ام!
لختی درنگ کنید
من
بیش از یک فرشته ام!
به گوش خواب رفته ی شهر
فریاد کن.
از جنس دردم؛لیک حریر،
ظریف اندیشه ام!
لختی درنگ کنید
من
بیش از یک فرشته ام!
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر زیبا در مورد اسم الهام
الهام و وحی و کشف و مقامات و معجزه
در جنبش نبی و ولی آشکار چیست؟
شعر قشنگ در مورد اسم الهام
یارب نظر افکن که در این مخمصه گیر اقتادم
ببر این پرده ی ظلمت، به درت غمزده زیر افتادم
بر عرش همین کشتی نوحت خبر از قبله ییاور
هفت دور به طواف تو زدم،دل در دجله شناور
جنت زده در مرکز دوزخ تو که بر دلبر آذر
دوزخ ز وجودت شده گل باغ و براین سر دراباذر
بر نورس کوچک سر گهواره زبان دادی و عیسی
از چهره گشادی گره از بند زبان خوانی موسی
یارب به کمالات و جمالات و به الهام بیانات
دادی به محمد همه جمله به الهام و اکرام کلامات
ببر این پرده ی ظلمت، به درت غمزده زیر افتادم
بر عرش همین کشتی نوحت خبر از قبله ییاور
هفت دور به طواف تو زدم،دل در دجله شناور
جنت زده در مرکز دوزخ تو که بر دلبر آذر
دوزخ ز وجودت شده گل باغ و براین سر دراباذر
بر نورس کوچک سر گهواره زبان دادی و عیسی
از چهره گشادی گره از بند زبان خوانی موسی
یارب به کمالات و جمالات و به الهام بیانات
دادی به محمد همه جمله به الهام و اکرام کلامات
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر عاشقانه در مورد اسم الهام
چون به الهام الهی، گرداند
نام خود خسرو جمجاه، صفی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعری در مورد اسم الهام
مرغک جانم اسیر دام توست
بر زبانم ذکر یاد و نام توست
عقل را در کوی جانان راه نیست
شکر جانم درون کام توست
هر زمان ورد کلامم هست دوست
روز وشب تکرار روز وشام توست
می زند چنگی درون سینه ام
اسب وحشی درونم رام توست
روح را همصحبت ناجنس نیست
هر چه رانم بر زبان الهام توست
فاش می گویم که نامم نام توست
مرغ جانم باز هم در دام توست
بر زبانم ذکر یاد و نام توست
عقل را در کوی جانان راه نیست
شکر جانم درون کام توست
هر زمان ورد کلامم هست دوست
روز وشب تکرار روز وشام توست
می زند چنگی درون سینه ام
اسب وحشی درونم رام توست
روح را همصحبت ناجنس نیست
هر چه رانم بر زبان الهام توست
فاش می گویم که نامم نام توست
مرغ جانم باز هم در دام توست
بهترین شعر در مورد اسم الهام
حق الهام را ندانسته
دفع وسواس نا توانسته
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
زیباترین شعر در مورد اسم الهام
دیروز بود که دیدمت برای اولین بار
و گفتی:
دیگر آبی بالاترینِ رنگهاست
آنزمان که آسمان
به سوگ مرد آبی نشسته است!!
به سوگ مرد آبی نشسته است!!
آمدم که بگویمت :
مگر تو پسر آفتاب نیستی؟
مگر تو پسر آفتاب نیستی؟
بیا و مرهمی باش با انوارت
بر دلهای سرد و خسته مان ..
بر دلهای سرد و خسته مان ..
بگو باران نبارد کمی!!!
گفتی :
آن سوی دریا باغیست
پر از پروانه و گلهای خاطره
با کوچه های رنگ وارنگ
باغی وسیع تر از خاطرات
دیوار ندارد
ولی درهایش بسته است!
باغبانش به خزان نشسته است!
باید بدانجا بروم
دریا شکسته است!
دیدم که می روی
و در پس گامهایت
و در پس گامهایت
امواج سخت دریا نور می کارد
و آفتاب هم از درد می بارد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
جدیدترین شعر در مورد اسم الهام
صاحب آوازه ی الهام گشت
واعظ شیران خون آشام گشت
شعر درباره اسم الهام
امروز به دنبال دوباره های دیروز
درکابوس فردایی بی فروغ
چشمانم را به دستان سرنوشت زندگی گره زده ام
تا شاید از فردایی پر از نوید الهام گیرم
ای کاش کسی حدیث شادی زندگی را در گوشم زمزمه می کرد
ای کاش کسی زندگی را برایم خلاصه می کرد
ای کاش چیزی امید را در چشمانم زنده می کرد
ای کاش زندگی فردایم را غافلگیر می کرد…
درکابوس فردایی بی فروغ
چشمانم را به دستان سرنوشت زندگی گره زده ام
تا شاید از فردایی پر از نوید الهام گیرم
ای کاش کسی حدیث شادی زندگی را در گوشم زمزمه می کرد
ای کاش کسی زندگی را برایم خلاصه می کرد
ای کاش چیزی امید را در چشمانم زنده می کرد
ای کاش زندگی فردایم را غافلگیر می کرد…
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر زیبا درباره اسم الهام
سطری
شعری
به نام کوچک تو
هرگز نسرودم ، اما
تمام این کلمات
برای شاعری است
که ضربان قلبش
از پلک زدن های تو
الهام می گیرد.
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعر قشنگ درباره اسم الهام
الهام پاییزی
شاید نوشتن آرامم کند
خود نمی دانم که اینها بهر چیست
شاید می خواهد مرا عاقل کند
خود نمی دانم تلاشش بهر چیست
گاه می خواهد که همچون همدمی
بر سر بالین من زاری کند
گاه می خواهد که همچون دشمنان
بر سر درد غمم شادی کند
شبی از ان شبان سرد پاییز
به یاد داری گفتی در من بیاویز
زمانی که بر داشتم قلم را
به ناگه الهام شد این شعر دلاویز
به خود گفتم که دوستی دوست ای شعر
پریشان در اغوشت بگیرم
به پایت خوار شدم ای دوست ای شعر
تا به سوی اسمانت پر بگیرم
به من گفتی که همچون تو کم نیست
کسانی طالب دنیا و هستی
به من گفتی که همچون تو کم نیست
کسانی طالب این عشق و مستی
به یاد دارم گفتی ای دوست ای شعر
اگر خواهی که با من دوست باشی
بباید در زندگی دم دم ببازی
در این غمگین شبانت بر من بتازی
به یاد داری ای شعر ای شعر
در این تاختن ها من بریدم؟
به ناگه این دل بیچاره ام را
به پایت همچو طفلی سر بریدم ؟
به ریختم خون این طفل بی گنه را
تا ز خون دلم سیراب گردی
از ان دم یاد دارم که من را
بی گنه شیدا و در خونم کشاندی
اما هنوز ای دوست ای شعر
با وجود این همه دیوانگی ها
بخواهم در اسمانت هی بتازم
اگر چه هر چرا دارم ببازم
شعر عاشقانه درباره اسم الهام
من خواب تو را می دیدم و
رویایت را به گردن می آویختم
تو با من می خوابیدی و
رویا می ربودی از سینه ام
ما هر دو شاعر شدیم
من از دردِ رویاهای ربوده به خود می پیچیدم و
مردم می گفتند:
عجب شعرهایی!…
تو الهام می گرفتی از هر انحنا و
به مردم می گفتی:
ببینید چه شعرهایی
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
شعری درباره اسم الهام
با تو دلم مملو از عشق ناب می گردد
چشمان من با دیدنت شاداب می گردد
چشمان من با دیدنت شاداب می گردد
جز تو درون دل ندارم تکیه گاهی
عکس تو در خواب وخیالم قاب می گردد
عکس تو در خواب وخیالم قاب می گردد
چشمان که شبها از فراقت مانده بیدار
با آن صدای نازنینت خواب می گردد
با آن صدای نازنینت خواب می گردد
عشقی که در عمق وجودم گشته چون یخ
از گرمی دستان پاکت آب می گردد
از گرمی دستان پاکت آب می گردد
چشمت چو دریای بیکران و بی نهایت
با جرعه ای این تشنه لب سیراب می گردد؟
با جرعه ای این تشنه لب سیراب می گردد؟
دانم که با تو عالم من بهترین است
پیمانهو جام وشرابم ناب می گردد
پیمانهو جام وشرابم ناب می گردد
ای وای اگر از ما برنجی یا گریزی
دریای عشقم بی تو چون مردای می گردد
دریای عشقم بی تو چون مردای می گردد
از خود کنون ایچنین پرسیده ام من
گر من نباشم ،چشم تو بی خواب می گردد
گر من نباشم ،چشم تو بی خواب می گردد
⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔⇔
بهترین شعر درباره اسم الهام
بگذار در آغوش تو آرام بگیرم
از جذبه ی چشمان تو الهام بگیرم
دریای منی این همه بی وقفه و زیبا
من ساحلی لب تشنه ام و کام بگیرم
زیباترین شعر درباره اسم الهام
دلتنگم و از تنگی قلبم جگرم سوخت
در منحنی مسلخ هجران وترم سوخت
چون چله نشستم به چهل چامه ی افسوس
آنقدْر سرودم زغمت تا اثرم سوخت
اندوه تو آتش شد و زد موم دلم را
پیوسته چکیدم به شبت تا بصرم سوخت
با حسرت ما حجله ی حسن تو ببستند
داماد که گشتی ،که عروس هنرم سوخت
در دست نچرخد به روانی قلم از غم
بی لیقه ی لطف تو دوات و جوهرم سوخت
الهام نبودم به یکی شعر تو هرچند
صد شاعر شوریده ز ابیات ترم سوخت
دلبسته ی چشمان سیاه تو شدم، آه
با تیر شب چشم تو بال سحرم سوخت
ماهی شدم ات تا که به دریات بمانم
با زهکشی ظلم رقیبان خزرم سوخت
هر بار که میخواستمت، با همه بودی
در قاب چونین صحنه ی تلخی نظرم سوخت
قایم شده ام پشت دلم حیف چه حاصل
در جنگ مجانین تو سعی و سپرم سوخت
گفتی که به شیرینی من نیست نگاری
آوخ که ز بیداد حسودان ،شکرم سوخت
تا بازوی تو زیر سرم نیست ،نخوابم
دانی که چه شبهایی بدین شعله سرم سوخت
در ساحل صنع ات صدفی بود مرا ،کو
بنگر که به امواج مخاصم گوهرم سوخت
گفتم که درِ فاصله را بشکنم ای عشق
چون اهل غروریم دوباره تبرم سوخت
دلتنگی و این نکته ز اشعار تو پیداست
برگرد که از تنگی قلبت جگرم سوخت.
در منحنی مسلخ هجران وترم سوخت
چون چله نشستم به چهل چامه ی افسوس
آنقدْر سرودم زغمت تا اثرم سوخت
اندوه تو آتش شد و زد موم دلم را
پیوسته چکیدم به شبت تا بصرم سوخت
با حسرت ما حجله ی حسن تو ببستند
داماد که گشتی ،که عروس هنرم سوخت
در دست نچرخد به روانی قلم از غم
بی لیقه ی لطف تو دوات و جوهرم سوخت
الهام نبودم به یکی شعر تو هرچند
صد شاعر شوریده ز ابیات ترم سوخت
دلبسته ی چشمان سیاه تو شدم، آه
با تیر شب چشم تو بال سحرم سوخت
ماهی شدم ات تا که به دریات بمانم
با زهکشی ظلم رقیبان خزرم سوخت
هر بار که میخواستمت، با همه بودی
در قاب چونین صحنه ی تلخی نظرم سوخت
قایم شده ام پشت دلم حیف چه حاصل
در جنگ مجانین تو سعی و سپرم سوخت
گفتی که به شیرینی من نیست نگاری
آوخ که ز بیداد حسودان ،شکرم سوخت
تا بازوی تو زیر سرم نیست ،نخوابم
دانی که چه شبهایی بدین شعله سرم سوخت
در ساحل صنع ات صدفی بود مرا ،کو
بنگر که به امواج مخاصم گوهرم سوخت
گفتم که درِ فاصله را بشکنم ای عشق
چون اهل غروریم دوباره تبرم سوخت
دلتنگی و این نکته ز اشعار تو پیداست
برگرد که از تنگی قلبت جگرم سوخت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر